ورود به بانک پرسش و پاسخ
بنر
بنر
بنر
ذوالقرنین (بخش اول) چاپ فرستادن به ایمیل

((ذوالقرنین)) در بیان مفسرین

داستان ذوالقرنین ضمن آن که یکی از داستانهای اسرار آمیز قرآن است در عین حال مهجورترین آنها نیز به حساب می آید که به آن توجه زیادی نشده است. نه در مقالات از آن سخنی گفته می شود، نه در مباحث. فقط به هنگام ختم قرآن است که آیات آن ملاقات می شود. علت آن را نیز باید در این جستجو نمود که تا به حال تفسیر روشن و قابل قبولی از آیات مربوط به ذوالقرنین ارائه نشده است.

آنچه که مفسرین از ظاهر آیات استنباط نموده اند به داستان سرایی بیشتر شبیه بوده تا تفسیر. لذا تعجبی نباید باشد که چرا آیات آن غریب افتاده اند.

از ظاهر آیات استنباط می شود که ذوالقرنین مردی مخلص و با ایمان بود. خدا نیز به خاطر اخلاص و ایمانش، به او قدرت زیادی داده بود و زمین در تسخیر اراده او بود. «اِنا مکنا له فی الارض». اسباب لازم و قدرت انجام هر کاری را نیز به او بخشیده بود به طوری که می توانست از عهده انجام هر کاری بر آید و هر مشکلی را حل کند. «و اتیناه من کل شیء سببا» او نیز از آنچه که در اختیارش گذارده شده بود به بهترین وجه و در راه خودش استفاده می کرد.«فاتبع سببا».

با استفاده از اسباب و عللی که در اختیار داشت، حرکت کرد تا رسید به محل غروب خورشید.«حتی اذا بلغ مغرب الشمس» و خورشید را دید که در چشمه ای سیاه غروب می کند.«وجدها تغرب فی عین حمیه» عین در لغت هم به معنی چشم است، هم به معنی چشمه و هم اینکه بعضی از مفسرین آن را دریا ترجمه کرده اند و«عین حمیه» را دریای سیاه معنی کرده اند. بعضی از قراء نیز «حمیه» را «حامیه» قرایت کرده اند معنی دریای گرم و شور می دهد. که حمل این معنی بر آیه بعید به نظر می رسد. معنی دیگر آن نظارت و زیر نظر داشتن است که از آن تعبیر به هدایت می شود مثل«واصنع الفلک باعیننا و وحینا»یعنی کشتی  را زیر نظر و با هدایت ما آنگونه که وحی می کنیم بساز.

در نزدیکی محل غروب خورشید به گروهی از مردم برخورد کرد. ((و وجد عندها قوما)) خداوند به او می فرماید ای ذوالقرنین مخیر هستی که این ها را عذاب کنی یا در میان آنها به نیکی رفتار کنی. ((قلنا یا ذوالقرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا)).

ذوالقرنین با قدرت و تسلط کامل می گوید: به زودی هر کس که ظلم کرده باشد را مجازات خواهیم کرد، ضمن آن که عاقبت به سوی پروردگارش خواهد رفت و او نیز به خاطرظلمی که مرتکب شده، اوراعذاب کرد ((قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذ ه عذابا نکرا)). اما هرکس ایمان آورده باشد و اعمالش صالح باشد، در آخرت برای او جز ای نیکو خواهد بود، ضمن آن که ما نیز امر خود را بر او آسان خواهیم گرفت. ((واما من و عمل صالحا فله جزاء"الحسنی وسنقول له من امرنا یسرا)).

قرآن درباره این که ذوالقرنین در آنجا چه کرد و چه شد که امر عذاب یا پاداش برای مردم آن جا پیش آمد، ظاهراً ساکت است.

بعد از مدتی به واسطه همان ((سببی)) که در اختیار داشت حرکت می کند ((ثم اتبع سببا)) می رود تا به محل طلوع خورشید می رسد.

خورشید را می بیند که بر قومی طلوع می کندکه ما برای آنان غیراز آن خورشید ،پناه وپوشش وساتر دیگری قرار نداده بودیم. ((حتی اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا)).

معنی آیه در اینجا کاملاً مبهم است و قرآن هیچ اشاره ای به این که آنجا کجا بوده و آنها که بوده اند و ذوالقرنین در آنجا چه کرد نمی کند.

مفسرین ((مطلع الشمس)) را مشرق معنی کرده اند که معنی درستی نیست. اگر منظور مشرق باشد،

می توانست واضح بفرماید که به شرق رفت. اگر((مطلع الشمس))را مشرق معنی کنیم دو اشکال پیش

می آورد. یکی اینکه مکانی که به آن جا رفته با کدام محل سنجیده شده و او از کجا حرکت کرده که نسبت به آن، مشرق بوده است.دوم این که ((محل طلوع خورشید))، محل بخصوصی نیست وبا توجه به اختلاف افق در زمین، هر نقطه از زمین می تواند محل خورشید باشد. به هر حال سفر ذوالقرنین به محل خورشید و هدف او از این سفر،کاملاً در پرده ای ازاسرارنهفته است. اما آیه بعد تأکید می کندکه خدا از تمام کارهای او و هرچه نزد او بوده کاملاً با خبر و به امور او احاطه کامل داشت. ((کذالک و قد احطنا بما لدیه خبرا)) یعنی چنین بود که هر کاری ذوالقرنین انجام می داد یا هر تصمیمی می گرفت و هرچه که نزد او بود از اقدام یا تصمیم یا اسباب همه با اطلاع ما بود و ما از آن آگاهی کامل داشتیم. ذوالقرنین مجدداً به وسیله اسبابی که در اختیار داشت،حرکت کرد ((ثم اتبع سببا)) تا رسید به سرزمینی که بین دو سد قرار داشت، یا آن گونه که مفسرین بیان کرده اند، سرزمینی که بین دو کوه بود. ((حتی اذا بلغ بین السدین)). در ورای آن دو سد، مردمی را یافت که هیچ سخنی ر ا نمی فهمیدند. ((وجد من دونهما قوماً لایکادون یفقهون قولاً)). ظاهراً منظور از ((قول)) باید گفتار باشد نه زبان. هر چند اکثر مفسرین ((قول)) را زبان خودشان را نمی فهمیدند و لذا با ایماء و اشاره یا بله وسیله مترجم یا به وسیله پیامبری که همراه ذوالقرنین بوده، با هم صحبت می کردند و مقصود خود را می فهمانده اند. البته این ها همه حدسیات و ذهنیات است و معلوم نیست که مترجم و یا ((پیامبر)) را از کجا آورده اند. این گرفتاری در ذهنیات نیز ناشی از توجه نکردن در آیات است. اگر به ((اتیناه من کل شیء سببا)) دقت می کردند، متوجه می شدند که ((کل شی ء)) عمومیت را می رساند. پس لزوماً ذوالقرنین باید آگاهی به زبان آنها را نیز به عنوان یک ((سبب)) داشته باشد.

به این بیان اگر ((قول))را زبان هم ترجمه کنیم، باز ذوالقرنین می توانسته با آنها مکالمه نماید و احتیاجی هم به مترجم نبوده است.

قوم مذکور به ذوالقرنین شکایت از دو قوم مفسد به نام های یأجوج  و مأجوج می کنند که جز قتل و غارت و ظلم  و فساد کار دیگری نمی کردند.

((قالوا یا ذاالقرنین ان یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض)) و از او می خواهند که بین آنها  و آن قوم ظالم، سد و حائلی ایجاد کند تا از شر آنها در امان باشند. پرداخت هزینه ی آن را هم تقبل کردند که هر چه خرج آن باشد ر ا می پردازیم. ((فهل نجعل لک خرجا علی ان تجعل بیننا و بینهم سدا)). منظورشان این بوده که از اموال خود مایه می گذارند تا او بین آنها و متجاوزین سدی ایجاد کند.

بدیهی است ذوالقرنینی که خداوند همه گونه امکانات در اختیار او گذارده بود، به مال آنها احتیاجی ندارد. لذا می گوید: پروردگارم همه گونه تمکن به من داده است و امکانات ساختن آن سد را هم دارم که خیلی بهتر از اموال شما است. ((قال ما مکنی فیه ربی خیر)). اگر واقعاً در پی نجات از ظلم یأجوج و مأجوج هستید، باید مرا به قوت بازوی خودتان یاری دهید. اگر با قدرت خود یاری ام دهید من هم بهتر از آنچه را که شما خواسته اید برایتان ایجاد می کنم. ((فاعینونی بقوت اجعل بینکم و بینهم ردما)).

((سد)) به حائلی می گویند که معمولاً در مقابل رودخانه ها می بند ند یا مانعی که در برابر نفوذ چیزهای دیگری که مورد نظر است ایجاد می کنند.

اما در نهایت، این سد نفوذ پذیر خواهد بود. آب که سر ریز کند، یعنی از سد گذشته و به آن طرف سد نفوذ کرده است که برای جلوگیری از سر ریز آب، معمولاً نقبی در آن ایجاد می کنند تا آب سرریز نکند. هم چنین است موانع دیگر که بالاخره می توان از ان گذشت. اما ((ردم)) چیزی قوی تر و محکم تر از سد است که به هیچ وجه نتوان از آن عبور کرد. امام زین العابدین علیه السلام در استعاذه از وسوسه های شیطان می فرماید: ((واجعل بیننا وبینه سترا لا یهتکه و ردماً مصمتا لا یفتقه)) یعنی بین ما و شیطان پرده ای قرار ده که نتواند آن را پاره کند و سد میان پری ایجاد کن که نتواند آن را باز کند. کنایه از آن که ((ردمی )) ایجاد کن که شیطان نتواند از آن عبور کند .

نحوه ساختن آن ((ردم))، ظاهراً باید چنین بوده باشد که از مردم خواست تکه های آهن برای او بیاورند و بین دو تیغه کوه را پر کرد تا با قله آن مساوی باشد. بعد از آن آتشی بزرگ روشن کرد و دم های آهنگری در اطراف آن نصب نمود و از آنها خواست در آنها بدمند تا سنگ های آهن کاملاً گداخته شوند ((اتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصدفین قال انفخوا حتی اذا جعله ناراً)). سپس گفت برای من مس بیاورید تا آن را بر روی سنگ های آهن گداخته شده بریزم (تا به واسطه سرعت ذوب مس نسبت به آهن) مس ها ذوب شده  و تکه های سنگ آهن جدا از هم را محکم به یکدیگر متصل کند به طوری که یک سد یک پارچه از آهن و مس شده و تمام منافذ آن مسدود گردد. ((قال اتونی افر غ علیه قطرا)) . ((قطر)) را مس ذوب شده هم  گفته اند. به هرحال چه مس را جدا ذوب کرده باشند، یا در روی آهن ها گداخته شده باشد در بحث ما فرقی نمی کند زیرا مقصود این بوده که تکه های آهن به هم بچسبند که مقصود حاصل شده است.             بعد از اتمام ساختمان((ردم))، در محسنات آن گفت: حالا خیالتان راحت باشدکه نه کسی می تواند از آن بالا برود و نه این که در آن نقبی ایجاد کند. ((فما استطا عوا ان یظهروه و ما استاعوا له نقبا)). در آخر هم بدون آن که بخواهد فخر بفروشد و بخود ببالد و یا منتی بر سر آنها بگذارد، همه امور را به خدا نسبت می دهد که اگر توانستم چنین سد محکمی یا ((ردم)) برای شما بسازم به واسطه رحمت خدا بوده است.                      (قال هذا رحمت من ربی)) اما این را هم بدانید که این سد جاودانی نیست و موعدی دارد و بالاخره روزی خراب خواهد شد. روزی که اراده خدا بر آن تعلق گرفته فرا رسد، آن را از هم خواهد پاشید. ((فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء)) و وعده خدا حتمی و حق است. ((وکان وعد ربی حقا)).                                      داستان در همین جا پایان می رسد. مفسرین نیز در متن داستان چیزی بیش از این نگفته اند. در گفتار اولیه نیز ما تقریباً قول آنها را با کمی اصلاحات نقل کردیم. ولی در حواشی آن سخنانی بیان کرده اند تا بدانند او  که بوده است. قسمتی را هم در  نظریات دیگران در تطبیق شخصیت ذوالقرنین با مشاهیر و شاهان پرداخته اند. متأسفانه مفسرین از این جهت که نتوانسته اند تصویر روشنی از این آیات به دست آورند، لذا عمده تلاش خود را صرف این نموده اند تا بدانند ذوالقرنین که بوده است و در این راه نیز چندین ذوالقرنین در تاریخ خلق کرده اند. از قبیل اذواء یمنی، کوروش هخامنشی و یا اسکندر مقدونی، بعضی ها هم اینکه به اسکندر خونریز مقدونی نرسند، اسکندر دیگری را در تاریخ خلق کردند که به دنبال آب حیات به ظلمات رفت. برخی دیگر حضرت خضر علیه السلام را همان ذوالقرنین دانسته اند. تکلیف ما در تفسیر این آیات، کشف مسائل تاریخی  نیست. ممکن است یک یا چند ذوالقرنین هم در تاریخ بوده باشد (کما اینکه بعضی از ملوک یمن، لقب ذوالقرنین داشته اند) اما وجود آنها ربطی به آیات مذکوره در قرآن ندارد که بخواهد به بیان آن بپردازد. این چنین نگاهی به قرآن یعنی قرآن را کتاب تاریخ دانستن !

در قرآن از میان شاهان و رؤسای حکومت،  غیر از پیامبرانی که خود در رأس حکومت جامعه بودند مثل حضرات موسی و داود و سلیمان و ... علیهم السلام، فقط از فرعون و عزیز مصر نام برده که از اولی کاملاً به زشتی یاد می کند و از دومی هم چندان تصویر خوبی ندارد. به بقیه ملوک، منجمله نمرود بدون ذکر نام اشاره کرده است. حال آنکه شخصیتی که از ذوالقرنین در قرآن ترسیم می شود، انسان را به تردید وا می دارد که نکند او پیامبر بوده است. همین شخصیت والای او است که بعضی از مفسرین را واداشته تا بگویند او یا پیامبر بوده و یا پیامبری همراه او بوده است. آنچه در این نوشته به آن پرداخته خواهد شد، شناسایی شخصیت آن ذوالقرنینی است که قرآن به بیان سرگذشت و عملکرد او پرداخته است. می دانیم که ((ذوالقرنین)) یک لقب است و صاحب آن لقب، قطعاً اسمی هم برای خود داشته است که در قرآن ذکری از نام او در میان نیست. بلکه شناسایی او را در گرو شناختن عملکرد او قرار داده است تا از کارهایی که ا نجام داده، پی به شخصیت او برده شود.

آنچه که باعث تأسف است این است که مفسرین کمتر به این موضوع توجه کرده اند که منظور هدایتی قرآن در ذکر این داستان چه بوده و هدف از بیان این داستان چیست. در بیان علت ذکر داستان نیز شأن نزولی را نقل می کنند و خود را از جستجو در اطراف آن راحت می کنند. شأن نزول این است:

قریش سه نفر را به سراغ یهودیان نَجران می فرستند که از آنها سؤال هایی یاد بگیرند تا به وسیله آن سؤال ها، مدعی جدید پیامبری را آزمایش کنند. یهودیان نیز سه سؤال طرح می کنند. یکی درباره اصحاب کهف که آنها چه کسانی بودند و داستانشان چه بوده. دیگری درباره ملاقات حضرت موسی علیه السلام و عبد صالح. سوم، فردی که شرق و غرب عالم را گشت و سد یأجوج و مأجوج را ساخت که بود؟ جواب ها را هم به آنها گفتند که اگر این گونه جواب داد بدانید که راست می گوید. سؤال چهارمی هم مطرح کردند که بپرسید قیامت چه زمانی واقع خواهد شد. اگر برای وقوع آن، زمان تعیین کرد بدانید که دروغ می گوید.

قریش سئوالات چهارگانه خود را طرح کردند. پیامبر صلی ا... علیه و آله فرمود جواب آنها را فردا خواهم داد ولی ان شاء ا... نگفت. لذا وحی حدود چهل روز به تأخیر افتاد و سرزنش و استهزاء قریش آغاز شد. بعد از چهل روز وحی آمد و از تمام سئوالات خبر آورد.

راوی این شأن نزول قاعدتاً باید آن را پس از نزول سوره کهف و با توجه به محتوای آن سوره ساخته باشد! اما فعلاً به صحت یا نادرستی آن کار نداریم. اما سؤال این است که مفسرین ما چرا خود را در محدوده آن شأن نزول که اصالتش محرز نیست، مقید می کنند؟ آیا این از شأن عظیم پیامبر صلی ا... و آله به دور نیست که خدا بخواهد عمداً با تأخیر در ارسال وحی، او را مورد استهزاء دشمنان قرار د هد ؟دایی که خود استهزاء کنندگان را وعده عذاب می دهد، چگونه خودش موجبات استهزاء پیامبر خود را فراهم می کند؟

حال به فراخور توان، آیات را بررسی می کنیم تا ببینیم چه دست آوردی خواهد داشت. برای رسیدن به نتیجه، لازم است حداقل دوبار دیگر آیات بررسی شوند. یک بار به روش تفسیری و پیدا کردن نکات ظریف و ریزه کاری های آن. اگر نتیجه ای بدست نیامد، بار دیگر باید با تعمق در آیات بدنبال کلید گشت. تا زمانی که کلید فهم آن پیدا نشود، آیات، فهمِ ما را به درون خود راه نخواهند داد.

تا کجا می توان به شأن نزول ها اعتماد کرد؟

آیا ت با ((یسئلونک)) آغاز می شود. این همان بلایی است که مفسر را می برد در وادی شأن نزول و مجبورش می کند تا بگوید اگر این آیات نازل شد به خاطر سؤال فلانی و فلانی بود که قرآن در پاسخ به آن اشاره می کند که ((یسئلونک)).

سؤال می کنیم اگر نضربن حارث یا عاص بن وائل چنین سؤالی را طرح نکرده بودند، آیات مربوط به ذوالقرنین نازل می شد یا خیر؟ اگر بگوییم علی رغم این که سؤال می کردند یا نمی کردند، باز هم آیات نازل می شد، پس باید بگردیم و هدایتی که منظور قرآن از بیان آیات است را استخراج کنیم. آیا قریش وقتی جواب خود را گرفتند (ولو با چهل روز تأخیر) و فهمیدند پیامبر صلی ا... و آله راست می گوید، ایمان آوردند؟ اگر ایمان نیاوردند، پس کاری به نضر یا عاص نداشته باشیم. چنانچه علی رغم اینکه سؤال می شد یا نمی شد، حتم بر نزول آیات است پس چرا نمی رویم سراغ کلمه ((یسئلونک)) و با استنطاق از او بپرسیم منظورت چیست؟

سخن این است که شأن نزول در جای خود مفید است و در فهم مطلب شاید مختصری هم کمک کند (البته شاید) صرف نظر از این که در صحت بعضی از شأن نزول ها جای تردید است. به هر حال شأن نزول باید قسمت بسیار کوچکی از تفسیر را داشته باشد، نه این که بر تفسیر تأثیر بگذارد. در انتهای این بحث، به زیانی که این شأن نزول بر تفسیر وارد کرده است اشاره خواهد شد.

دقت شود که برای فهم آیات و شناختن ذوالقرنین لازم است ذهن خود را از هرگونه اطلاعات قبلی پاک کنیم و فقط توجه داشته باشیم که آیات چه می گویند و از چه کسی سراغ می دهند. هرگونه پیش فرض، مزاحم فهم منظور آیات خواهد بود.

قبلاً درباره ((یسئلونک)) گفته شد منظور این است که اگر از قرآن پرسش کنی، متناسب با سؤال جواب می دهد که معصومین علیهم السلام هم همین شیوه را دارند. یعنی فقط در چهارچوب سؤالی که شده و متناسب با فهم آنان و مقداری که می توانند بگیرند، پاسخ می دهند.

معنی دیگری که می شود برای آن گفت، درخواست است. یعنی از تو ذوالقرنین را درخواست می کنند. در این جا سؤال به جهت افزودن بر اطلاعات نیست بلکه درخواستی است به جهت رفع نیاز. مثل ((اللهم انی اسئلک ...) که در اینجا درخواست مطرح است نه پرسش. ((و یسئلونک عن ذی القرنین)) بگو به زودی ذکری از او برای شما خواهم خواند. ((قل ساتلوا علیکم منه ذکرا)) با توجه به این بلافاصله داستان بیان می کند حرف ((سین)) در ((ساتلوا)) سؤال برانگیز است. در داستان اصحاب کهف هم فرمود: آیا تعجب می کنید از داستان آنها و بلافاصله داستان را آغاز کرد بی آنکه آن را موکول به آینده کند ولی در این جا با این که داستان بلافاصله ذکر می شود، سؤال ایجاد می کند چرا بیان داستان موکول به آینده شده، حال آن که داستان بدون وقفه بیان می شود؟ البته از باب قواعد زبان عربی می توان حرف ((سین)) را به معنی قطعیت دانست. یعنی حتماً داستان او را ذکر خواهیم کرد ولی علی ایحاله زمان آن موکول به آینده است.

 

دیدگاه شما

افزودن نظر


    • >:o
    • :-[
    • :'(
    • :-(
    • :-D
    • :-*
    • :-)
    • :P
    • :\
    • 8-)
    • ;-)

    معرفی

    دکتر حسین روازاده

    دارای مدرک پزشکی عمومی از دانشگاه تهران به شماره نظام پزشکی 58290

    زبان سایت

    English Arabic French German Turkish Persian

    جستجو گوگل



    در سايت احياي سلامت
    در كل اينترنت

    تبلیغات

    به زودی امکان پذیرش تبلیغات فراهم میگردد.

    سایت رسمی دکتر روازاده , طب سنتی و حجامت و احیای سلامت و درمان مشکلات ناباروری

    مرجع طب سنتی و دارو های گیاهی ، خواص حجامت مورد تایید دکتر روزاده

    خواص حجامت و خواص زالو درمانی , درمان زود انزالی و مشکلات ناباروری مورد تایید دکتر روازاده